بیشتر آنهایی که چراغ فرهنگ و ادب منطقه را روشن نگه داشتهاند از کودکی و نوجوانی شروع کرده و پای علاقه و دلبستگیشان ماندهاند، شاید همسنوسال امیرحسین ناوشکی. امیرحسین متولد تیرماه 1387 و ساکن محله گاز است. او در مدرسه شاهد شهید نظرنژاد درس میخواند. عاشق دنیای کلمات است و بیشتر از آن حوزه نویسندگی. میخواهد در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل دهد. به علاوه، دوست دارد قاضی شود.
امیرحسین روایت تخیلی داستان «سفری به قلعه پتروس» را نوشته است و به دنبال یک ناشر برای چاپ اثرش میگردد. این اثر رتبه دوم را در مسابقه داستاننویسی شاهنامه ویژه دانشآموزان مشهد به دست آورده است.
امیرحسین از همین نوجوانی مصصم شده است کارنامه پرباری از فعالیتهای اجتماعی داشته باشد. چند مسئولیت فرهنگی دارد: مسئول کتابخانه پژوهشسرای علامه طباطبایی و مسئول بسیج مسجد الزهرا(س). علاوه بر این، در مسجد پنج تن آلعبا در محله گاز هم فعال است و با تشویقهای حاج مهدی جاودانی، امام جماعت مسجد، کار نوشتن را با قوت ادامه میدهد.
اینکه از کجا شروع کرده است و دوست دارد به کجا برسد پرسشی است که امیرحسین خیلی خوب به آن پاسخ میدهد. میگوید: آدمها با هم فرق میکنند و حوزه علاقههایشان هم متفاوت است. برای من هم علاقه به نویسندگی یک حس درونی بود. مادرم برایم کتاب قصه میخرید. خودم نیز هرجا کتابخانه میدیدم از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. دوست داشتم همه کتابها را بخوانم. مادرم تشویقم میکرد و میگفت: هم بخوان هم بنویس. این قوت قلبی که مادرم به من میداد خودباوری و اعتمادبهنفسم را زیاد میکرد که من میتوانم.
به همین علت، همیشه منتظر فرصتی برای نوشتن بودم. امیرحسین مدتها توی ذهن برای داستانهایش قهرمانسازی میکند. با این قهرمانها زندگی میکند و در یک فرصت مناسب، آنها را روی کاغذ میآورد. میگوید: از دهسالگی شروع به نوشتن کردم. داستان کوتاه مینوشتم و در مسابقات و رقابتهای دانشآموزی شرکت میکردم. رتبه هم آوردم. البته این رتبه و مقامها در حد مدرسه و برنامههای مدرسهای بود.
اتفاقهایی که به ذهن او میرسند زیادند و به این فکر میکند کدام برای روایتگری جذاب تر است.
تعریف میکند: همیشه چند اتفاق و روایت ذهنم را مشغول میکند اما حقیقتا گزینش یکی از آنها به عنوان سوژه خیلی سخت است، اینکه از کجا باید شروع کنم و چطور ادامه دهم.
مرداد سال گذشته بود که به ذهنم رسید داستانی تخیلی برای بچههای همسنوسال خودم بنویسم. چند ماه طول کشید که این روایت را نوشتم: داستان نوجوانی که همراه با معلم جادوگرشان در نزدیکی یک روستا زندگی میکنند و مردم روستا آنها را شوم و خطرناک میدانند. به همین علت، مردم کلبهای را که آنها در آن در حال آموزش بودند به آتش میکشند و آنها با جاروهای پرنده خود پرواز میکنند. معلم آنها که پیرمردی مهربان است پیشنهاد میکند برای همیشه در قلعه پتروس زندگی کنند.
دوست دارد این داستان را به چاپ برساند. میگوید جوهر نویسندگی در برخی از دانشآموزان و نوجوانان هست و کسانی که در حوزه فرهنگ و ادب فعال هستند باید آن را کشف، سپس از آن حمایت کنند.